علی ای وارث امر ولایت
میان خون شده پرپرنگاهت
تودرعرش و میان آسمانها
بزد برفرق تو درسرپناهت
همه ازهجرتوغمگین و مهجور
وچندی مات و مبهوت بر نمازت
تو رفتی و بدون تو در این شهر
نشستند صدهزاران بر عذایت
مگراز تو کسی بی حرمتی دید؟
مگر اشک تو را جزچاه کی دید؟
تو بر هر رهگذر لبیک گفتی..
ولی حرف تو را قابل کسی دید؟
تو قابل بودی و هستی و سرور
تو وارث بودی و مولا،تو رهبر
ولی آن مردمان بی سر و پا
ندانستند قدر دُر و گوهر
به وصف تو مگر قادرکسی هست؟
ثنای تو مگر بر منبری هست؟
چرا غم را به دنیا هدیه کردی؟
بگو!جز داغ تو دیگر غمی هست؟
علی ازعشق تو سرشارم امروز
ز دنیای زمین آزادم امروز
بیا و بر دل من هم پدر باش
به دستان دلت محتاجم امروز...
نویسنده » شبنم ولیدی(رها) » ساعت 6:25 عصر روز چهارشنبه 93 تیر 25